دختر امروز کار خاصی انجام نداد.شگفت زده بود که چرا انسان ها دوست دارند ،تنبلی کنندوفقط نظاره گر تباهی،با دستان خیانت کرده خود باشند.

شاید باید دست از فهم انسان ها،برمی داشت و فقط روی خودش متمرکز می شد.

به راستی،هیچ کس جز خودش، نمی توانست او را از این منجلاب چرایی ها، رها سازد.

اندیشیدن ،برای دختر فایده ای جز پریشانی نداشت.حالا درک می کرد که چرا گاهی اوقات ،آدم های نابغه دیوانه می شوند.زیرا هیچ کس دنیا را مثل آن ها نمی دید...

#پارت8