دلنوشته های یک دختر
دختر با خود می گفت :چرا من همیشه ناراحت و دلواپسم؟چرا انگار، یک چیزی بندبند وجودم را به آتش کشانده است؟چرا رهایی از اضطراب غیرممکن به نظر می رسد؟
که روزی، الهامی به او شد: که شاید زیادی فکر میکنی.
که شاید زندگی همین لحظه هاست.
که گذشته برنمی گردد و آینده ،خیالی بیش نیست.
#پارت12